گردش 28/6/92
سلام به پسر گلم چهارشنبه 27 ام اصلا بیرون نرفتیم هرجی عصری به بابایی گفتیم بریم بیرون قبول نکرد شب اون گفت بریم البته تعارف کرد که من گفتم نیخوام شب برات شیر درست کردم و یه سر شیشه جدید گذاشتم دادم به بابایی تا شیررو بهت بده که گفت آرمین نمیخوره و شیشه رو پرت میکردی کمی غرغر کردم که توجه نمیکنی وبلد نیستی و خودم بغلت کردم تا شیرت رو بدم با استقبال اومدی تا شیشه رو گذاشتی توی دهنت اول کمی گازش گرفتی بعد پرتش کردی یهو یادم اومد که نوک سر شیشه رو باز نکرده بودم اخی عزیزم شرمنده شب هم موقع خواب که از شیر خودم بهت میدادم معلوم بود سیر نمیشی ولی خوابت برد. از دست من که هیج شیر ندارم ساعت 4:30 صبح...