آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

گردش 28/6/92

سلام به پسر گلم چهارشنبه 27 ام اصلا بیرون نرفتیم هرجی عصری به بابایی گفتیم بریم بیرون قبول نکرد  شب اون گفت بریم البته تعارف کرد که من گفتم نیخوام شب برات شیر درست کردم و یه سر شیشه جدید گذاشتم دادم به بابایی تا شیررو بهت بده که گفت آرمین نمیخوره و شیشه رو پرت میکردی  کمی غرغر کردم که توجه نمیکنی وبلد نیستی و خودم بغلت کردم تا شیرت رو بدم با استقبال اومدی تا شیشه رو گذاشتی توی دهنت اول کمی گازش گرفتی بعد پرتش کردی  یهو یادم اومد که نوک سر شیشه رو باز نکرده بودم  اخی عزیزم شرمنده شب هم موقع خواب که از شیر خودم بهت میدادم معلوم بود سیر نمیشی ولی خوابت برد. از دست من که هیج شیر ندارم ساعت 4:30 صبح...
29 شهريور 1392

شهریور 92

سلام به قند عسل مامان این مدت که مامان و آقاجون نیستن خیلی اذیت شدیم وقتی میرفتیم خونشون دنبالشون میگشتی  همه جا رو که گشتی میومدی پیشم با دستات اشاره میدادی و میگفتی نی یعنی نیستن   منم هر روز کلافه و بی حوصله بودم واقعا خسته شدیم هوا هم بدجوری شرجی و گرم بود که نمیشد بیرون رفت ولی با این حال سعی میکردم تو اذیت نشی و ترانه میزاشتیم و دو تایی میرقصیدیم  تا لب تاپ روشن میشه میگی بغلم کن بعد اشاره به لب تاب که ترانه منو بزار  ( ترانه منصور و جمشید بنام ناز مکن. خودتم میری 2 تا از لباساتو میاری که کردی برقصی) هرچی خواهش میکنم تو ترانتو گوش کن منم به کارم برسم قبول نمیکنی میگی بلند شو باهام برقص &nb...
27 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام به همه هر روز میخوام پست جدید بزارم نمیشه فعلا هم که یه مشگلی هست که نمیتونم توضیح بدم ولی از همه دوستان خواهش میکنم برامون دعا کنن در اولین فرصت پست جدید با عکس میزارم. فعلا بای التماس دعا از همتون ممنونم دوستون دارم ...
24 شهريور 1392

خرابکاری 6/ 6/92

روز چهارشنبه 6/ 6/92 صبح رفتیم خونه مامان بزرگم تا عکسای که براشون ظاهر کرده بودیم رو بهشون بدیم. نهار هم اونجا موندیم بعد چون مامان بزرگ درمانگاه نزدیک خونمون کار داشت با هم رفتیم اونجا بعد اومدیم خونمون. اول یه شربت یخکی درست کردم بعد بردمت حمام یه دوش گرفتیم بعد شیر خوردی خوابیدی من و مامان بزرگم با هم عکس و فیلم عروسی نگاه کردیم و چای و تخمه و هندونه خوردیم تا اینکه تو بیدار شدی و بابایی از سرکار برگشت. مامان بزرگ رفت بابایی هم نهارو چای خورد رفت خوابید منم یه چای واسه خودم ریختم رفتم روی تخت کنار بابایی بهت شیر دادم که خوابم برد  تو هم اول کمی صدام کردی دیدی خوابم بعد رفتی... بعد از حدود نیم ساعت یا ...
11 شهريور 1392

احوالات ما

سلام به خوانندهای وبلاگ ما پسرم قند عسلم سلام .این مدت که من سرکار بودم تو پیش مامان جون و آقاجون صفا میکردی البته این ترم خیلی خوب بود زودی میومدم پیشت اکثر روزا ماشین گردی میکردید و تا آقاجون پیدا میشد میخوای بشینی سرجاش و رانندگی کنی بوقم که یاد گرفتی بزنی یه روز بابابزرگ مامان مریض بود با آقاجون اینا بردیمش دکتر من فکر میکردم زودی کارشون تموم میشه ولی خیلی توی مطب معطل شدیم اونجا خیلی سرو صدا میکردی و به همه نگاه میکردی لبخند میزدی یه عکس روی دیوار که علامت سکوت داشت رو نشونت دادم و گفتم میگه ساکت تو هم به همه انگشتتو که گذاشته بودی روی دماغت رو نشون میدادی و میگفتی سسس جالب این بود که به همه میگفتی ساکت ولی خودت فقط حرف میز...
9 شهريور 1392

خاله نینا

خاله نینا http://quiet.roomfa.com/ خاله مجازیمه که همیشه بهم سر میزنه و خیلی دوستم داره منم خیلی دوستش دارم. اون این عکسای خوشگل رو برام درست کرده خیلی خیلی ازش ممنونم. خیلی مهربونی نینا جون  شیطون بلدی کپی کنی ...
6 شهريور 1392
1